هنگام فرودين که رساند ز ما درود؟

شاعر : ملک الشعرا بهار

بر مرغزار ديلم و طرف سپيدرود هنگام فرودين که رساند ز ما درود؟
گويي بهشت آمده از آسمان فرود کز سبزه و بنفشه و گلهاي رنگ رنگ
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود دريا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
وين جايگه بنفشه به خرمن توان درود جاي دگر بنفشه يکي دسته بدروند
پرهاي گونه‌گون زده چون جنگيان به خود کوه از درخت گويي مردي مبارز است
گلهاي سيب و آلو و آبي و آمرود اشجار گونه‌گون و شکفته ميانشان
الوان گونه‌گون را بر وي بيازمود چون لوح آزمونه که نقاش چربدست
قدي است ناخميده و جعدي است نابسود شمشاد را نگر که همه تن قد است و جعد
فرشي کش از بنفشه و سبزه است تار و پود از تيغ کوه تا لب دريا کشيده‌اند
گلها نشانده بي‌مدد باغبان و کود آن بيشه‌ها که دست طبيعت به خاره‌سنگ
بلبل به شاخ کوته خواند همي سرود ساري نشيد خواند بر شاخه‌ي بلند
اين يک ز پاي منبر پاسخ دهدش زود آن از فراز منبر هر پرسشي کند
يک سو تذرو ماده به همراه زاد و رود يک جا به شاخسار، خروشان تذرو نر
اين يک ببسته گوش و لب از گفت و از شنود آن يک نهاده چشم، غريوان به راه جفت
آيد به گوش ناله‌ي ناي و صفير رود بر طرف رود چون بوزد باد بر درخت
چون پاره‌هاي اخگر اندر ميان دود آن شاخهاي نارنج اندر ميان ميغ
برجست و روي ابر به ناخن همي شخود بنگر بدان درخش کز ابر کبود فام
کژ مژ خطي کشد به يکي صفحه‌ي کبود چون کودکي صغير که با خامه‌ي طلا
دريا پي پذيره‌اش آغوش برگشود بنگر يکي به رود خروشان به وقت آنک
کاينک بيافت مام و در آغوش او غنود چون طفل ناشکيب خروشان ز ياد مام
دريافتم که آن دل لرزنده را چه بود ديدم غريو و صيحه‌ي درياي آبسکون
چندين هزار طفل به يک لحظه در ربود بيچاره مادري است کز آغوشش آفتاب
همراه باد برد و نثار زمين نمود داند که آفتاب جگر گوشگانش را
از چرخ برگذاشته فرياد رود رود زين رو همي خروشد و سيلي زند به خاک